مديون ...

ساخت وبلاگ
من لحظاتی تو زندگیم بوده که دوست نداشتم اون لحظه تنها باشم ... دوست داشتم یکی باشه که با گریه خودمو بندازم رو سینه ش ساعتها گریه کنم ... روزایی که هیچی نمی خواستم جز یه بغل ساده ... دوست داشتم فقط خودمو رها کنم انقد گریه کنم تا دلمو بچلونم ... ولی تو سنی بودم که بهم میگفتن عاقل و فهمیده ... ولی من دوست نداشت اون لحظه عاقل باشم فهمیده باشم دوست داشتم خوده شکستم باشم و کسی که اینو بفهمه ... مثل یه  آدم بی تجربه گنهکار کسی که اشتباه میکنه .. زمین میخوره ..  ولی باید همیشه همیشه فهمیده عمل میکردم ... من روزایی بوده که من نبودم ... یه بازیگر بودم ..  من کودکی نیازمند گریه ..  و یه آغوش عمیق بی منت .. که هرگز نیافتم .. هرگز  بایدکسی باشه که روزای تلخ بی کسیت پناهت باشه .. هیچی نه  ...فقط پناه باشه ... امن باشه .. بی ادعا و بی منت باشه و اینکه  از ته ته ته دلش بخوادت .. اینا کم موهبتی نیست تو دنیا که قطعن نصیب هر کسی نمیشه ... ........................................................................................ مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 14:58

تو اصطلاح پزشکی یه دردی هست به اسم درد شبح یا درد فانتوم ... بیمار تو جایی احساس درد میکنه که دیگه وجود نداره ... تو دستی که قطع شده .. تو پایی که دیگه نیست .. تو انگشتایی که جاشون خالیه ... درد از چیزی که هست نیست ...  از چیزی که نیست هست ... که " از دست دادنش " درد میکنه .. نداشتنش .. فقدانش ... بعضی وقتا جای خالی یه چیزایی تو زندگیت درد میکنه ... که بود.. ولی دیگه نیست .. و این خیلی دردناکه . جایی خوندم دلتنگی مثل شکستگی دنده میمونه .. همه چی ظاهرا سالمه هیشکی نمی بینه ولی نفساس دردناکه و اینو نمیتونی  توضیح بدی به همین غمگینی و تلخی ... لی لی  مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 14:58

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت ... عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت .. به خدا درد کمی نیست که با پای خودت  بدنت را بکشانی به سر دار خودت  کاروان رد بشود قصه به آخر برسد  بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت  درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت  بگذاری برود در پی خوشبختی خود  و تو لذت ببری از غم و آزار خودت  درد یعنی بروی درد سرش کم بشود  بشوی عابر آواره ی افکار خودت  اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی  درد یعنی بزنی دست به انکار خودت ... علی صفری  مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 14:58

پیامهای عمومی ارسال شده + کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید. + در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ... مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 14:33

پیامهای عمومی ارسال شده + کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید. + در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ... مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 14:33

جهان به زنانی محتاج است که خوشبخت باشد نه به خاطر " او " که خاطر خواه اوست  نه به خاطر " ما" که دوستش داریم  نه به خاطر " آنها " که میستایندش .. نه به خاطر " تو " که او را عاشقی  نه   .. فقط به خاطر خودش  هر زنی به " من " محتاج است  "من " که خاطر خواه خود باشد  و دوستدار و ستایشگر و عاشق خویش  "او "و" آنها" و "تو "و "شما " هر خوشبختی را که به کسی ببخشد  قرض است .. که روزی آنرا پس خواهند گرفت .. تنها " منم " که خوشبختی خویش را از خویش پس نمیگیرم ...  عرفان نظر آهاری  مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 14:33

مامان هیجوقت لباس عروس نپوشیده بود  روز عروسیش ...یعنی عمه کوچیکه نزاشته بود که بپوشه گفته بود ما مادرمون مریضه و جا واسه این تشریفات نداریم فعلن و با همین بهونه ی الکی  یه عمر حسرت رخت سفید عروس پوشیدنو گذاشته بود به دل مادر تازه عروس من بچه که بودم مادر موقع بافتن موهام از اون موقع میگفت که حتی نزاشته بودن بره آرایشگاه و براش آرایشگر پیر و آورده بودن خونه .. دست میکشید توی موهامو با خنده تعریف میکرد که چقدر دلش میخواسته روز عروسیش موهاشو شینیون کنه وتاج عروس بزاره .. اما آرایشگر پیر و اختصاصی خانواده بلد نبوده وکلی با اتوی موی قدیمی  کف سرشو سوزونده بوده تا موهای موج دارش و مثلن فر کنه ... یه وقتایی به شوخی میگفتم مامان بزار برای تو و بابا عروسی مفصل بگیریم که لباس عروس و شینیون و تاج عروس و آرایشگاه و کلی مهمون و بزن بکوب داشته باشه میخندید و میگفت .. دیگه خیلی دیره .. توی زندگی هر کسی یه حسرتایی کوچیکی هستن که هیچ وقت از یاد نمیرن .. هیچ وقت آتیششون توی دل آدم خاموش نمیشه .. دردشون فراموش نمیشه .. تا ابد حسرت میمونن ... میگفت درسته الان دیگه اون جوون 18 ساله نیستم که واسه یه لباس عروس سفید دلم غنج بره و اون قدر ذوق و شوق داشته باشم و برام مهم باشه اما بعد این همه سال بار حسرت اون روز رو دوش دلمه هنوز .. میگفت بعضی از حسرتا شاید خیلی  کوچیک و سطحی به نظر بیان اما اندازه ی یه اقیانون عمیقن  غرق میکنن آدمو ... راستشو بخوای این روزا بیشتر فک میکنم به مامان و حسرتاش به عمه ی کوچیکم و کاراش به خودم به تو .. به حسرتای کوچیکی که تا ابد به دلم میمونن .. به حسرتای کوچیکی که خیلی بزرگن ... مثل جانم شنیدن از لبات .. مثل ترکیب اسمم با صدات ... مثل... م مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1402 ساعت: 12:57

یک نفر را دوست میدارم و شعرمیگم براش .. آمده در زیر شعر من نوشته : عاشقی ؟؟ این همه از دردهایم گفته ام باز آمده مینویسد : خوش به حال دلبر تو ! آفرین ! من که شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی با من از ماندن بگو رفتن تباهم میکند خوب میدانی غمت خانه خرابم میکند من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام ترک عادت هم که میدانی چه کارم میکند قدر یک دم دستهایت را ز دستانم مگیر فکر یک دم بی تو ، بر مردن مجابم میکند ... .......................................................................... غ . ن :  گفتمش عاشقتم .. گفت محبت دارید ...ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد ...! مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1402 ساعت: 12:57

فرق دلبستگی با وابستگی اینه که : در وابستگی یک نفر درد میکشد..  وابستگی از احساس ناامنی میاد از تنها بودن ... دلبستگی یک احساس امنیت است یعنی دلم خوش است چون تو را دارم  .. وابستگی یک احساس تملک است یعنی مال منی... ولی دلبستگی یک احساس تعلق است یعنی جات توی قلبمه .. وابستگی یعنی اسارت یعنی ترس تنها شدن و طرد شدن.. ولی در دلبستگی هر دو آزاد و رها هستند .. وابستگی یعنی اونی باش که من میخوام.. ولی دلبستگی یعنی آنچه که هستی برای من ارزشمنده .. وابستگی مکانیزمی بیمارگونه است ترس از دست دادن ولی دلبستگی یک حس نزدیک شدن است یک پیوند عمیق عاطفی وابستگی عشق مشروطه.. ولی دلبستگی یک عشق بی قید و شرط ..  دلبسته باشیم نه  وابسته ... مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1402 ساعت: 12:57

پیامهای عمومی ارسال شده + کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید. + در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ... مديون ......ادامه مطلب
ما را در سایت مديون ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aalonegirl89f بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1402 ساعت: 18:08